گروه جهاد و مقاومت مشرق - به دخترش گفته بود ميرود تا نگذارد به كودكان مظلوم مسلمان تعدي شود. ميرود تا پرچم اسلام را در آن سوي مرزها به اهتزاز درآورد. ميرود تا كسي نگاه چپ به ناموس ايرانيان نكند. ميرود تا عمه سادات بار ديگر به اسارت نرود و... اين روزها كه از شهادت رزمندگان مدافع حرم بسيار ميشنويم، مهمان خانواده شهيد عبدالحسين يوسفيان ميشويم. مريم سعيديفر همسر شهيد از زندگي نهچندان طولاني خود با اين شهيد مدافع حرم ميگويد. روايتي كه با هر بار مرورش وابستگي و دلبستگي شهيد به خانواده برایمان تكرار ميشود و ماندهايم كه چگونه شهدا همه تعلقات دنياييشان را گذاشتند و گذشتند.
آشناييتان با شهيد چطور رقم خورد؟
ما نسبت فاميلي داشتيم و هر دو متولد 1365 بوديم. عبدالحسين را حضرت زينب(س) به من هديه داد. سال 1388 من به همراه خانوادهام به زيارت حضرت زينب(س) رفتيم. من در اين زيارت از خانم خواستم كه خوشبخت شوم و زماني كه از سوريه باز ميگردم اولين نفري كه به خواستگاريام ميآيد به معناي اين است كه فرستاده خانم است و من با ايشان ازدواج خواهم كرد. وقتي از سوريه برگشتم، عبدالحسين به خواستگاريام آمد. در حقيقت من امروز هديه خانم را به خود ايشان تقديم و در راهشان قرباني كردم. تا شب خواستگاري همسرم را نديده بودم. عبدالحسين پاسدار بود. من و ايشان در 8/8/1388با هم عقد كرديم.
حرف شهادت و رزمندگي اولين بار كي در زندگي شما مطرح شد؟
تنها يك روز بعد از مراسم عقد كه با هم بيرون رفتيم، عبدالحسين از من خواست كه براي شهادتش دعا كنم. ايشان با قاطعيت ميگفت كه شهادت نصيبش ميشود. آن زمان خبري از جنگ نبود من هم با لبخند رضايت به او ميگفتم: «باشه عزيزم هر زمان جنگ شد شما برو و شهيد شو.» ما 30 خرداد ماه 1389 مصادف با 13 رجب ولادت امام علي (ع) با هم ازدواج كرديم. با احتساب دوره نامزدي من و عبدالحسين شش سال و نيم در كنار هم بوديم.
از ايشان فرزندي هم داريد؟
دختري سه ساله به نام زينب داريم. زينب متولد سال 1392 است.
به نظر شما چه شاخصه اخلاقي باعث اوج گرفتن شهيد شد؟
ايمان قوي و محكم. ولايتمداري و صبر او زبانزد بود. نماز اول وقت عبدالحسينم هرگز ترك نميشد. ميدانستم كه زندگي با يك نظامي دشواريهاي خودش را دارد. شايد نبودنهايش باعث دلتنگي ميشد اما رسالتي كه او به عنوان يك نظامي در پيش داشت، قوت قلبي برايم بود. من عاشق پاكدامني، صداقت و حياي ايشان شدم. در همان شب خواستگاري عاشق عبدالحسين و رفتار و منشش شدم. نجابت و عفت در كلام، نگاه و رفتارش ديده ميشد. شايد بشود گفت در شب خواستگاري عاشق يك شهيد شدم.
خانم سعيدي ايشان چه زماني از رفتن و مدافع حرم شدن برايتان صحبت كردند؟
اولين باري كه از رفتن و مدافع حرم شدن برايم سخن گفت تيرماه سال 1394 بود. عبدالحسين به من گفت ثبتنام كرده اگر بيبي زينب(س) قبول كنند براي دفاع از حرم به سوريه برود. از من خواست تا برايش دعا كنم تا هر چه زودتر قرعه به نامش بيفتد. ابتدا خيلي ناراحت شدم. از همان لحظه در دلم آشوب بود. تا 14 آبان ماه سال 1394 كه به او اطلاع دادند آماده رفتن شود. سه روز بعد هم در 17 آبان ماه بود كه همسر و همراه زندگيام به صورت داوطلبانه راهي شد. اين بار اولين بار و آخرين بار اعزامش بود.
پس قرعه به نام همسرتان افتاد و راهي ميدان كارزارشدند. راضي كردن شما براي ايشان كار دشواري بود؟
من راضي بودم اما گريه ميكردم. بسيار به هم وابسته بوديم. نميخواستم و نميتوانستم دورياش را تحمل كنم. صحبتهاي او من را راضي كرد. همسرم ميگفت من براي دفاع از حرم آل الله و دفاع از حريم اهل بيت(ع) ميروم. اگر نگذاري بروم در آن دنيا چطور در محضر حضرت زينب(س) سر بلند ميكني. ما براي دفاع از ناموسمان ميرويم. اين جنگ، جنگ ماست و اگر براي دفاع نرويم دشمن به خاك و ناموس ما متعرض خواهد شد. جنگ نبايد در كشور ما اتفاق بيفتد ما ميرويم در آن سوي مرزها تا از اسلام، قرآن و اهلبيت دفاع كنيم. ميرويم تا عمه سادات بار ديگر به اسارت نرود.
از آخرين لحظات با هم بودن و جداييتان بگوييد.
آخرين شبي كه در كنار هم بوديم تا صبح بيدار بودم. من گريه ميكردم و ابراز دلتنگي و دلهره. ميگفتم اگر بروي و شهيد شوي من با زينب چه كنم. تنهايي چه كاري از دستم بر ميآيد. همسرم اما آرامم ميكرد و ميگفت شما و زينب خدا را داريد. همين برايتان كافي است. خدايي كه بيشتر از من شما را دوست دارد و هواي شما را خواهد داشت. بعد نشست و شروع كرد به نوشتن وصيتنامهاش. همسرم مينوشت و من گريه ميكردم.
زينب از سفر پدر اطلاع داشت؟
زينب دو سال ونيم داشت و درك صحيحي از سفر پدر نداشت. اما عبدالحسين به زينب گفت ميخواهم بروم پيش حضرت رقيه كوچولو و برايت عروسك بياورم. او در وصيتنامهاش براي دخترمان زينب نوشته است: دخترم پيرو ولايت فقيه باش و مراقب مادرت باش. بدان كه من حتي لحظهاي از ياد تو غافل نيستم ولي به خاطر كودكاني كه همسن و سال تو هستند و زير شكنجههاي دشمنان و تروريستها هستند راهي جز رفتن و دفاع ندارم.
عكسالعمل خانوادههايتان چه بود؟
خانوادهها كه اطلاع نداشتند. يعني خواست شهيد اين بود كه آنها در جريان قرار نگيرند و موضوع بين من و خودش بماند اما من نتوانستم تاب بياورم و به پدر همسرم اطلاع دادم كه عبدالحسين قرار است امشب به سوريه برود. ايشان باور نميكردند و ميگفتند چرا بيخبر؟ ميدانستم پدرشان بسيار به ايشان تعلق خاطر دارد براي همين ميخواستم براي آخرين بار پسرش را ببيند.
از مسئوليت همسرتان در منطقه اطلاع داشتيد؟
مسئوليتش تا آنجا كه اطلاع دارم فرمانده نيروهاي مردمي عراق بود. آنها با چند تن از دوستانشان از شهرهاي آزاد شده مراقبت ميكردند.
شهادتش چطور رقم خورد؟
عبدالحسينم 45 روز در منطقه حضور داشت. در ادامه حضورش عدهاي از همرزمانش در محاصره دشمن قرار ميگيرند كه همسرم براي نجات دوستان ميرود و تير به قلب، دست، پهلو، پاي چپ و چشمش اصابت ميكند و به شهادت ميرسد. همراه و همسفر زندگيام در 29 آبان ماه سال 1394 به شهادت رسيد. خبر آسماني شدنش را هم از بستگانمان شنيدم. در خانه مشغول تميز كردن خانه و مهيا نمودنش براي بازگشت عبدالحسين بودم كه آمدند و اطلاع دادند كه زخمي شده است. اما با اصرار من حقيقت شهادت ايشان را اقرار كردند. نميدانستم چه ميكنم فقط به ياد دارم كه با صداي بلند شروع كردم به گريه كردن. مراسم عبدالحسين بسيار باشكوه بر گزار شد. مراسمي كه بسياري از قديميهاي شهر به عظمت آن نسبت به شهداي دفاع مقدس هم اذعان داشتند. براي تشييع پيكر همسرم از شهرهاي اطراف هم آمده بودند. عبدالحسين در سوم دي ماه در زادگاهمان دستگرد برخوار به خاك سپرده شد. شهادت همسرم تاثير زيادي روي مردم و اهالي شهرمان داشت. بسياري بعد از شهادت عبدالحسين عزمشان را براي دفاع از اسلام در آن سوي مرزها جزم كردند و نيت نمودند تا ادامهدهنده راه شهيد باشند و براي دفاع از حرم راهي شوند.
چقدر ياد دفاع مقدس و شهدا در خانه شما و در زندگي شهيد جريان داشت؟
همسرم علاقهاي خاص به شهدا داشت و همواره زمزمه ميكرد كه «شهدا شرمندهايم.» هرزماني هم كه به زيارت شهدا ميرفتيم از آنها طلب شهادت ميكرد. آنقدر پاك و معصوم بود كه به نظرم لباس شهادت سايز او و برازندهاش بود. خوب به ياد دارم مرداد ماه 1394 كه دو غواص شهيد را به شهرمان آوردند همسرم از هيچ خدمتي در مراسم اين شهدا دريغ نكرد. تمام لحظات از زمان ورود اين شهدا به شهر تا روز چهلم شهدا، به عشق رسيدن به قافله شهدا فعاليت داشت و به نظرم عبدالحسين شهادتش را از همين غواصان شهيد گرفت.
خانم سعيدي! فكر ميكرديد روزي همسر شهيد شدن نصيبتان شود؟
نه اصلاً فكر نميكردم كه روزي همسر شهيد شوم و اين لياقت و سعادت هم نصيبم شود. اميد داشتم كه همسرم بازگردد. به خاطر اينكه هرگز خود را لايق اين مسئوليت نميدانستم. اما امروز افتخار ميكنم كه همسر شهيد شدهام و اميدوارم بتوانم تنها يادگار شهيد را با توكل به خدا و توسل به اهل بيت(ع) و حضرت زينب(س) آنطور كه خواستند مكتبي و زينبي تربيت كنم. امروز كه به حرفها، اهداف و اعتقادات همسرم فكر ميكنم ميگويم اي كاش فرصتي ميشد تا من و زينبش هم در اين راه گام بر داريم و شهادت و فدايي زينب شدن، نصيبمان شود.
زينب با نبودنهاي پدرش چه ميكند؟
زينب دختر است و بابايي. بهانه پدر را كه ميگيرد، برايش فرق نميكند خانه باشد يا مهماني، جاي پدر را سر سفره باز ميكند و ميگويد پدرم اينجا مينشيند. بهانه پدر را ميگيرد و ميگويد همه بابا دارند و من بابا ندارم. بسيار هم خواب شهيد را ميبيند. خواب بابا را برايم تعريف ميكند و با هم گريه ميكنيم. ابتدا به خاطر زينب خودم را كنترل ميكردم تا گريه نكنم. نميخواستم خدايي ناكرده ناراحت شود و افسردگي بگيرد. زينب در مراسم پدر حضور نداشت، آرام آرام با مشاور مذهبي به او گفتيم كه پدرش شهيد شده است. اين روزها هم تا سراغ پدرش را ميگيرد او را به سر مزار همسرم ميبريم و در آنجا شاد و آرام ميشود. تنها اميد من در زندگي زينب است. ميخواهم همانطور كه شهيد خواسته ايشان يك خانم دكتر موفق باشد. وقتي پدرش از سوريه تماس ميگرفت ميگفت بابا بيا من عروسك نميخوام فقط برگرد. خيلي انتظار كشيديم و در نهايت آنطور كه خدا و شهيد ميخواست انتظار ما پايان پذيرفت. فقط ميخواهم حضرت زينب (س) دعايشان بدرقه راهمان باشد. انشاءالله. اميدوارم زمان ظهور مهدي موعود(عج) شهداي مدافع حرم هم رجعت كنند و ما اگر زنده باشيم ايشان را زيارت كنيم.
درد دلي با حضرت زينب(س) داريد؟
من هميشه در خلوت با حضرت زينب درددل ميكنم. من عزيزترين فرد زندگيام را به ايشان هديه كردم، از ايشان ميخواهم كه من را در زندگي هدايت و از صبوري خودشان به من عنايت كنند. امروز چند ماهي از شهادت عبدالحسين ميگذرد اما روز به روز دلتنگي من و زينب بيشتر ميشود. خانه ما بدون عبدالحسين صفايي ندارد. گريه ميكنم و از حضرت زينب صبر ميخواهم كه بتوانم يادگار شهيد را آنطور كه بايد و شايسته يك فرزند شهيد است تربيت كنم. مسئوليتي دشوار بر دوش دارم، اگر دست خدا بر سرمان نباشد واقعاً نابود ميشويم. اين روزها دلمان از حرفهاي نيشدار برخي ميسوزد. آنها كه ميگويند هر كس براي دفاع از حرم به سوريه ميرود پول دريافت ميكند، اينجا ميخواهم بگويم همسرم هيچ چشمداشتي به مال دنيا نداشت. عبدالحسين حق مأموريتهاي داخلياش را هم به نيازمندان كمك ميكرد، پس چرا دل ما را با كنايههايشان ميسوزانند و ميگويند اگر پول ندهند اينها نميروند. خدا آگاهشان كند انشاءالله.
* روزنامه جوان
کد خبر 574924
تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۳
- ۲ نظر
- چاپ
به دخترش گفته بود ميرود تا نگذارد به كودكان مظلوم مسلمان تعدي شود. ميرود تا پرچم اسلام را در آن سوي مرزها به اهتزاز درآورد. ميرود تا كسي نگاه چپ به ناموس ايرانيان نكند. ميرود تا عمه سادات بار ديگر به اسارت نرود و... اين روزها كه از شهادت رزمندگان مدافع حرم بسيار ميشنويم، مهمان خانواده شهيد عبدالحسين يوسفيان ميشويم.